آنچه نپاید دلبستگی نشاید...!


جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود.زندگی را تماشا میکرد.رفتن و رده پای ان

و ادم هایی را می دید که به سنگ و ستون به در و دیوار دل می بندند.جغد اما می دانست که سنگها ترک می خورند

ستون ها فرو می ریزند درها می شکنند و دیوارها خراب می شوند.او بارها تاج های شکسته غرور های تکه پاره شده را لا به لای خاک روبه های قصر دنیا دیده بود او همیشه اوازهایی درباره ی دنیا و ناپایداریش می خواند و فکر می کرد شاید پرده ی ضخیم دل ادمها با این اواز ها کمی بلرزد.

روزی کبوتری از ان حوالی رد میشد اواز جغد را که شنید گفت:بهتر است سکوت کنی و اواز نخوانی.

ادمها اوازت را دوست ندارند غمگینشان می کنی دوستت ندارند و می گویند بد یمنی و بد شگون و جز خبر بد چیزی نداری

قلب جغد پیر شکست و دیگر اواز نخواند...

سکوت دو اسمان را افسرده کرد انوقت خدا به جغد گفت:اواز خوان کنگره های خاکی من پس چرا دیگر نمی خوانی؟دل اسمانم گرفته است.جغد گفت:خدایا!ادمهایت مرا و اوازهایم را دوست ندارند خدا گفت:اواز های تو بوی دل کندن می دهد و ادمها عاشق دل بستنند

دل بستن به هر چیز کوچک و بزرگ .تو مرغ تماشا و اندیشه ای و انکه می بیند و می اندیشد به هیچ چیز دل نمی بندد.دل نبستن سخت ترین و قشنگ ترین کار دنیاست.اما تو بخوان و همیشه بخوان که اواز تو حقیقت است و طعم حقیقت تلخ!

جغد به خاطر خدا باز هم در کنگره های دنیا می خواند و انکس که می فهمد می داند اواز او پیغام خداست که می گوید:((انچه نپاید دلبستگی نشاید!))

http://www.up.nazicenter.com/images/ebp3ggpj7s798rg64uv.jpg




آخرین نظرات ثبت شده برای این مطلب را در زیر می بینید:

    mace می‌گه:
    این نظر در تاریخ 1394/1/1/6 و 20:34 دقیقه ارسال شده.

    [Comment_Content]

برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:

بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .

شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: